عکس پاسپورت نگین


وقتیکه عکس نگین رو بردم که براش پاسپورت بگیرم، اداره گذرنامه عکس رو قبول نکرد، چونکه نگین نه سالش بود و عکس بی حجاب بود! روز بعد سر راه مدرسه نگین رو بردم عکاسی و این عکس رو ازش گرفتم. این آخرین باری بود که با دخترم میرفتم عکاسی...
تو این سه سال و نیم، همیشه این عکس همراهم بوده، تو کیف جیبیم یکی ازش دارم، تو پذیرائی هم یکی گذاشتم، یکی هم تو اتاق و پشت پنجره گذاشتم، طوری که هر وقت پای کامپیوتر میشینم روبرومه و مرتب میبینمش، شبها که میخوام بخوابم، عکس رو از دم پنجره میارم و میگذارم روی میز جلو تختم، طوری که موقع خواب هم چشمم بهش باشه. در این سه سال و نیم تنها سهم من از پدر بودن، همین عکس بوده. همیشه مواظبش هستم و مرتب تمیزش میکنم، این عکس برای من مثل خود نگینه، چون همه حرفها و درد و دلهامو بهش میگم.
الان سه روزه که باد زده و قاب عکس نگین از روی طاقچه پنجره افتاده روی زمین، اون لحظه ای که افتاد زمین، دلم هرری ریخت پائین، خیز برداشتم که برش دارم، تا ببینم قاب عکس سالمه یا نه، اما انگار یکی بهم نهیب زد و منو از این خیز بازداشت، با تلاش زیاد جلو خودم رو گرفتم، الان سه روزه که عکس نگین افتاده روی زمین و من برش نداشتم، من دارم با خودم کلنجار میرم، که وابستگیم رو به این عکس کم کنم، وابستگی آدم رو ضعیف میکنه، حالا از هر نوعی که میخواد باشه. من بارها به دلیل وابستگی عاطفی که به نگین داشتم، جلو این عکس زانو زدم، جلوش شکستم، جلوش گریه کردم، آرزوی دیدنش رو ازش خواستم...
 اما دیگه بسه، فعلا که امکان دیدن نگین وجود نداره، نگین هم زیاد مشتاق دیدن من نیست، زیاد تو فکر من نیست، ظاهرا با شرایط جدید کنار اومده و خدا رو شکر فعلا به پدر احتیاج نداره... من هم باید به خودم ثابت کنم که به او احتیاج ندارم.
آنچه شیران را میکند روبه مزاج، احتیاج است احتیاج است احتیاج




نظرات