سوال شرعی زن مسئله دار و شیخ پلید



یکی از  یک بار تو یکی از گپ های خصوصی و مردونه تو دفتر مجله، استاد ذاکری یه شعری رو خوند که نمیدونم مال کی بود و اسم سراینده ش چی بود، من همون موقع این شعر رو روی یه ورق نوشتم. چند روز پیش ( بعد از 5/6 سال) تو دیار غربت، داشتم کاغذها و مدارکم رو شخم میزدم که چشمم به این شعر زیبا افتاد که به سبک ایرج میرزا سروده شده، گفتم بد نیست که بگذارمش تو وبلاگم، از جناب ذاکری اجازه گرفتم، امیدوارم که سرایندش هم راضی باشه... ببخشید اگه بعضی کلمات بالای هجده ساله! 
توجه: جان مادرتون این شعر رو کپی پیست نکنید، من راضی نیستم. با لینک معرفی کنید... لطفا


آدمی زنده به ایر است ز شاه و ز وزیر
که شهانند و وزیران همه خود بنده ایر
ژوزفین می شکند دبدبهء ناپلئون
کاترین خم کند آخر کمر پتر کبیر
قدرت ار هست به ایر است که چون راست شود
بدرد کون نوامیس عقول و تدبیر
این سخن را همه عالم خط تصدیق نهند
جز تو ای شیخ که بد باطنی و غافلگیر
قحبه ای بود مرا یار در ایام شباب
که شباب است و هوس بر سر او ابر مطیر
شیخکی بود که در مدرسه ای منزل داشت،
پاک از آلایش و افکنده سر و خوش تذکیر
پای منبر شبی از شیخ سوالی کردم،
بخصوص از جهت حیض و نفاس و تطهیر
او به من گفت که این مسئله را باید جست،
در فلان حاشیه جامع و تفسیر کبیر
بهتر آن است که در اول شب وقت نماز،
پیش من آئی در مدرسه شیخ ظهیر
من به سر چادر عفت زدم و وقت غروب،
جانب مدرسه رفتم که نیافتد تاخیر
صحن خلوت شد و طلاب به محراب شدند،
بر شد از ماذنه برچرخ، ندای تکبیر
داخل حجره شیخک شدم و او برخاست،
پیش پای من و فرمود تَفَضّل به سریر
در پس پرسش من آنگه آورد کتاب،
خواند از حاشیه و متن، روایات کثیر
آنچه درباره اعضای اسافل بودی،
جزءجزء آن همه را گفت، نفیرا تطمیر
که چنین خفتن و اینگونه شدن نیست بدیع،
یا چنین دادن و اینگونه شدن نیست جریر
زانی محصنه را حکم چنین است و چنان،
وطی غلمان بود حکمش این و آنش تعزیر
از جلو گر نشود با عقبش باید ساخت،
که نساء حرث لکم، هیچ ندارد توفیر
گر که افضا شود البته حذر باید کرد،
چند روزی که خورد بخیه و یابد تعمیر
باری آنگونه سخن گفت و مسائل فرمود،
آنچنان کرد مَرایا و مناظر تصویر
که مرا شهوت غالب شد و تن خارش یافت،
گوئی اندر همه اندام من افتاده کهیر
اول کار و زنی ترگل و ورگل بودم،
تک پران بودم و محتاط، نه شب خواب و دلیر
حاصل کار من و شیخ عیان شد که بدی،
او یکی چشمه و من دامن عطشان کویر
جامه چون کندم و گشتم چو مهیای جماع،
او یکی پند به من داد و شدم پندپذیر
او مرا گفت اگر لذت افزون طلبی،
بهتر آنست تو رو خسبی و من خوابم زیر
من شوم زن تو شوی مرد که مهوش فرمود،
کامیابیش کثیر است و تکاپوش قصیر
من شدم راضی و او خفت به پشت،
سرکشان تیر تلگرافش تا چرخ اثیر
روی او خفتم و مالید و فرو کرد تمام،
گرچه یاروش گران بود و کج و سخت و خطیر
در همان حال ز من شانه و بازو بگرفت،
همچو لبلاب که بر شاخه گل گردد چیر
پای پر موی خود آنگه به دو پایم پیچید،
همچو افعی که زند چنبره ای بر نخجیر
در همان حال که او گرم تکاپو می بود،
من تن نرم سپرده به قضا و تقدیر
ناگهانی ز پس پرده پستوی اطاق،
شیخکی لخت برون جست چو بوزینه پیر
آتش شهوت از چشم و تنش شعله گرای،
ذکرش سخت وسیله همچو چماق تکفیر
بی سوالی و جوابی روی من آمد و چٌست،
از زبر بر من کج قافیه چسبید دلیر
دست بر ران من افکند و سرینم بگشود،
که بسی لقمه عذب بود رطب دندانگیر
ران بیفشرد و به زور آن همه را داخل کرد،
خشک و بی قاعده ، بگشود مسیر
من چه گویم که چه سان رفت فرو خرزه شیخ،
چه کند کُنده سر سوخته با نرم حریر
من مدقّ تا ندرد مشک ز زور و ز فشار،
او مصر تا به ته دیگ بساید کف گیر
همچو سگ دیرده و گربه صفت رنج رسان،
تیزران، گاومنش کج زن و خرگا، بدکیر
زین بتر هر یک میخواست که تا این دو قطار،
تا ملاقات کند در ته خط از دو مسیر
من چه گویم که چه بودند دو تا شیخ پلید،
من چه گویم که چه کردند ز بالا و ز زیر
گر رسد روز قیامت به یقین خواهم برد،
شکوهء کون دریده به خداوند قدیر
شهوت ار چند پلید است، تو خوارش مشمار،
که سویدای حیات است و کمال تدبیر
هدف دین مبین غایت اخلاق و کمال،
همه را ختم کند راه، بدین دیر حقیر
قوه نامیه این است فقیه مفضال،
حرکت جوهری این است حکیم نحریر
ما همه زاده کیریم و پس افتاده کس،
زنده بادا کس و بر پای بود پرچم کیر

نظرات